امضای کتاب

خانواده دایی ذبیح و پسر عمه ام که بهش می گفتیم داشی فضل، در یک ساختمان در منطقه جنوب  نارمک زندگی می کردند و من در یک تابستان حدود سالهای ۵۸ یا ۵۹ ، برای با هم بودن با پسر دایی و نوه های عمه در خانه آنها بودم.  پسر عمه ام در بازار تهران مغازه صحافی داشت. و تابستان ها برای اینکه بچه ها بیکار نماند کارهای صحافی را به خانه می آورد. ما باید فنرهای پوشه، در لایه پوشه نصب می کردیم و البته به دلیل تیزی فنرهای پوشه گاهی دستهایمان می برید… بگذریم..

چند روزی من در کنار پسر دایی هایم آنجا بودیم و فنر پوشه ها را متصل می کردیم… که پسر عمه ام (داشی فضل) به  هر کدام ما  پنج تومن دستمزد داد… و من خوشحال از این درآمد در پوستم نمی گنجیدم… همون زمان به کتابفرشی همون محل رفتم و اولین کتابی که با پول خودم خریدم.  اسم کتاب دندان درد شیر بزرگ بود.

شاید اولین و لذت بخش ترین خرید من بود. امروز بعد حدود چهل چند، سال هنوز  احساس شیرینی خرید آن را در درون حس می کنم.

برای بچه های هشت و نه ساله امروز درکی از خرید کتاب با پولی که براش کارکرده باشی، شاید وجود نداشته باشه..

نوه خاله ای دارم که اکنون پزشک است. او کتابخانه خوبی داشت. یادم هست که در ایام جوانی از او زیاد کتاب قرض می کردم. تمام داستان های _ عزیز نسین _  را  از کتابخانه او گرفتم و خواندم. و چه لذتی داشت طنز عزیز نسین.

یکی از بزرگترین آرزوهایم داشتن لغت نامه دهخدا بود. که هیچ وقت محقق نشد. و شوهرخااله داشتم که لغت نامه دهخدا در کتابخانه اش مزین بود و هر وقت آنجا می رفتم حسرت داشتن این مجموعه کتاب داغ دلم را  تازه می کرد.

و البته می خواستم چیز دیگری بگویم  که این مقدمه طولانی شد.

دوران دانشجویی و اشتغالم در دایره المعارف هنر اسلامی اوج کتابخوانی من بود. و علاقه زیادی که جمع آوری کتاب داشتم. و کتاب های زیادی هدیه دادم و هدیه گرفتم.

بعدها مجبور شدم کتابخانه ام را از خانه به محل کارم ببرم، جا نبود و تعدادی از کتاب هایم را به یکی از دوستان کتابخوانم دادم و در مرحله  بخش دیگری از کتاب هایم را به مرکز  تبادل کتاب هدیه دادم.  بعدتر دوباره بخش دیگری را به بعضی از دوستان هدیه دادم… امروز هم در یک اجبار دوباره بخشی کتاب ها جدا کرده و بعضی از همکاران دادم  چه غم انگیز بود  جدا شدن از کتاب هایم…

و الان فقط کتاب های را نگه داشتم که امضا داشتند… کتاب هایی دوستان و عزیزانم هدیه داده بودند. هدایایی ارزشمندی که نمی توان از آنها جدا شد.

چقدر امضا کردن کتاب خوب است. چقدر جذاب است و چقدر در آنها احساس وجود دارد. چقدر داشتن کتاب های که امضا دارند خوب است.  کتاب امضا دار به جان آدم متصل می شود. نمی توان از آن گذشت.

سوم دی ماه هزار و چهارصد

تهران  کانون محراب