سفر به ماداگاسکار
این دفعه استرس کمتری داشتم. از یه هفته قبل پاسپورتم توی کیفم گذاشته بودم. اصلا نمی خواستم مثل سفر هند جلوی گیت تازه بفهم پاس را توی اسکنر جا گذاشتم. البته خدا خیر بده مستر میلاد رو اگه پاس نرسونده بود حتما حتما اسکنر را می زدم می شکوندم
شهر زیبا استانبول
ساعت حدود ۳/۲۰ از تهران به سمت استانبول پرواز کردیم هواپیمایی ترکیش خوبه ولی بنظرم قطرایرویز بهتره
اولین شوک همون دم گیت ورودی فرودگاه پیش اومد که آرش (یکی از همسفرها) گفت پاسپورتش نیست…
همه ما از گیت رد شده بودیم و آرش اونطرف بود هنوز
یه بیست دقیقه ای گذشت تا پاس رو توی کیفش پیدا کرد و همه یه هورای بلند کشیدیم
پنج ساعتی وقت داشتیم همگی با هم به استانبول مال رفتیم
من نزدیک به بیست سال قبل به استانبول آمده بودم و اما الان اینجا شهر دیگری شده بسیار بسیار زیباتر از قبل وقتی وارد فرودگاه جدید می شوی اولین چیز نظم و عظمت را به تو نشان می دهند.
خاطرم هست حدود سی الی چهل سال قبل کامیون های سوخت رسانی ترک در جاده های ایران بیشمار بودند آنها برای کسب درآمد به ایران می آمدند اما حالا تعداد زیاد ایرانی به این کشور مهاجرت کردند
در واقع جایگاهمان عوض شده.
حدود ۱۲ شب برگشتیم فرودگاه و ساعت ۲/۱۰ به سمت موریس پریدیم
کنار من یه مرد کلا سایلنت نشسته بود و فقط فیلم نگاه می کرد دریغ از یه سلام
صندلی هواپیما بد نبود ولی برای خوابیدن اصلا مناسب نبود
سفر شبانه روی صندلی چه هواپیما چه اتوبوس کلا ناجوره
حدود ساعت یک رسیدیم جزیره موریس
از بالا خیلی زیبا بنظر می رسید و بنظر یه جزیره (کشور) توریستی است.
نصف بیشتر مسافرهای هواپیما پیاده شدند.
موریس بیشتر برای تفریحات ساحلی و دریایی است.
برای ما ایرانی ها نام موریس همیشه یادآور بزرگترین مرد تاریخ ایران رضاشاه کبیر است.
ظاهرا هنوز خانه پدر ایران معاصر هنوز پابرجا اما خالی و بدون سکنه است.
و کشور موریس به وزارت خارجه ایران پیام داده بوده که وضعیت این ملک را مشخص کنید اما نام رضاشاه اونقدر بزرگه که جرات تصمیم گری براشون مشکله
فاصله پروازی بین موریس و ماداگاسکار کمتر یک ساعت است.
وارد شهر که می شوی فقر توی صورتت می خوره
حدود سه و نیم بعد از ظهر فرودگاه ماداگاسکار میزبان ما بود.
قبل از سفر به ما گفته بودند کارت مربوط به نب زرد را حتما همراه داشته باشید جلوی در ورودی یه خانم ایستاده بود و با یه دستگاه تفنگ مانند دمای بدن مسافران را اندازه گیری می کرد.
فرودگاه تانا کوچیک و محقر است.
ویزای ماداگاسکار فرودگاهی است و با پرداخت سی و هفت پلار شما به راحتی وارد این کشور می شوید.
پلیس فرودگاه یه گیر کوچیک به ویزای ما ایرانی ها داد و یه یه ساعتی معطل کرد و
توی سالن هواپیما متوجه شدیم چهار نفر از همسفرها نیستند….
تازه متوجه شدیم استانبول جا موندن و دیگه نمی ایند
سر این موضوع دو سه ساعتی معطل شدیم
مختصری در مورد ماداگاسکار:
کشور ماداگاسکار جزیره ای واقع در شرق آفریقاست که چهارمین جزیره بزرگ کره زمین بشمار میرود.
وسعت این جزیره حدود ۵۷۸۰۰۰ کیلومتر مربع است که حدود یک سوم کشور ایران می شود. این کشور در نواحی مختلف آن از چندین اقلیم و زیست بوم متفاوت تشکیل شده است. نواحی ساحلی را اقلیم اقیانوسی، با کمی فاصله از ساحل در شرق کشور جنگلهای حاره، نواحی کوهستانی در مرکز و درختزارهای باوباب بصورت گسترده در غرب عمده ترین زیست بوم های این کشور را تشکیل میدهند.
یه بازار چه محلی سر خیابون هتل بود
تنوع زیستی منحصر به فرد آن در رده پستانداران شامل ۱۰۳ گونه و زیر گونه لمور و گوشتخواری شبه گربه سان به اسم فوسا که همگی اندمیک (انحصاری این کشور) هستند، بیش از ۳۰۰ گونه پرنده که۶۰ درصد اندمیک هستند و بیش از ۲۶۰ گونه خزنده و دوزیست که ۹۰ درصد آنها اندمیک هستند تشکیل میدهد.
جمعیت این کشور حدود ۲۲ میلیون نفر است که ۲ میلیون نفر آن در آنتاناناریوو پایتخت زندگی می کنند. زبان رسمی مالاگاسی است که فقط در این کشور صحبت می شود.
این کشور یکی از فقیرترین کشورهای دنیاست و متوسط درآمد مردم حدود دلار در ماه است. عمده درآمد این کشور به تولید محصولات کشاورزی و باغی بخصوص قهوه و وانیل وابسته است. واحد پول آریاری است که تقریبا برابر یک تومان است.
.
سکنه اولیه این کشور بین سالهای ۳۵۰ قبل از میلاد تا ۵۵۰ بعد از میلاد پا به این جزیره گذاشتند. این افراد بومیان جزیره بورنٔو در اندونزی بودند که با کانو خود را به ماداگاسکار رسانده بودند. سپس در سالهای ۱۰۰۰ پس از میلاد سیاهپوستان موزامبیک نیز به این جزیره وارد شدند و نژادشان با ساکنین قبلی در هم آمیخت.
این جزیره تا سال ۱۸۹۷ دارای یک حکومت پادشاهی بود و با شکست خوردن از فرانسوی ها تا سال ۱۹۶۰ به استثمار در آمد هرچند که مردم این کشور تا همین سالهای اخیر طعم دموکراسی را نچشیدند.
ویزای ماداگاسکار:
ویزای ماداگاسکار در فرودگاه صادر می شود و هیچ مدرکی نیاز ندارد. به راحتی با پرداخت ۳۰ یورو و یا ۳۲ دلار برچسب ویزا در گذرنامه شما چسبانده میشود.
خط راه آهن را انگلیسی ها در مادگاسکار کشیدند و فرانسوی ها آن را توسعه دادند اما استقلال و رفتن فرانسوی ها خط راه آهن بدون استفاده باقیمونده و ایستگاه مرکزی اون به بازار تبدیل شده
هتل ما در نزدیکی همین ایستگاه قطار بود و البته برخلاف همه چیز داخلش بیسار بسیار بهتر و تمیزتر از خارجش بود.ساعت ۸ همگی رفتیم پر یه فست فودی یه شام زدیم
اینجا هم مثل دهلی هند بوی تند شاش همه جا پیچیده
بعد از شام برگشتیم هتل و یه معارفه کوچیک برگزار شد. یازده نفر هستیم پنج نفر اقا و شش نفر خانم
همه با پورشه عکس می گیرند من با با قدیمی ها تا دلتون بخواد توی ماداگاسکار ژیان هست
اینم یه عزیز دیگه
شادی آورترین لحظه ی زندگی هر کسی در زندگی وقتی است که قدم به سرزمینی ناشناخته می گذارد.
چون شب گذشته اش در فرودگاه و هواپیما بودیم و اصلا درست و حسابی نخوابیده بودم سریع خوابم برد
ساعت ۲ بود که باصدای وحشتناک و عجیب و غریب خرناس هم اناقی ام (دکتر بلوریان) بیدار شدم…
از معدود مواردی بود از صدای خرناس بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد…
کلی سرچ کردم درباره خروپف و ویکپدیا را خوندم
صدای خرسناس دکتر رو ضبط کردم
فکر کنم پنج و نیم خوابیدم و شش و ربع بیدار شدم
روز دوم
ساعت ۷ برای صبحانه به رستوران هتل اومدیم و قرار بود ساعت هفت و نیم به سمت شهر میانریوازور یریم
مینی بوسی که قراز بود ما ببره نیومد…
در اطراف هتل قدم زدم یکشنبه بود تعطیل
دو سه تا همسفرها هم اومدند مشغول عکاسی شدیم و و من دیدم یه نوجوان ۲۶ الی ۱۷ ساله ای نزدیک همسفرمون شد و یه دفعه گوشی اش قاپید و دوید… دنبالش دویدیم و اابته واضح و مبرهن بود که بهش نمی رسیدیم تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم رسید صوت بزنم و از افرادی که از روبرو می آمدند بخوام که اون جوون را بگیرند
پسرک خیلی تیز بود به همه جا خالی داد و توی یه خیابون دیگه پیچید… تقریبا دیگه نامید شده بودم توی خیابون بعد دیگه احساس کرد که فرا کرده در همون حال چشم به مردی خورد که از روبروی پسرک می اومد و متوجه موضوع شده بود دوباره صوت زدم پسرک داخل خیابون دیگه پیچید و اون مرد هم دنبالش رفت
اینجا فکر کردم که دیگه نباید ادامه بدم چون ممکنه با هم همدست باشند و توی یه جای خلوت خفت کنند.
در همین لحظه یه ماشین پلیس هم رسید
سر همون خیابون هتل یه بازارچه بود از اینا که شهرداری غرفه غرفه می سازه همه چیز می فروشند
عاشق ها در خیابان
اینم یه عزیز دیگه
یکی از پلیس ها پیاده شد اسلحه کلت را کشید و پرید تا سوار یه موتور شد که تندتر بره که راننده پلیس موتوری ندید و دنده عقب به موتور و پلیس زد.
حالا این وسط مونده بودم به پت و مت پلیس بخندم یا استرس دزدی رو داشته باشم
که دیدم مردم موبایل همسفرمون را را از دزد گرفتند و گوشی رو بهمون برگردندند
برگشتیم لابی هتل که صالح با یه نارگیل تازه و چندتا نی اومد… جاتون خالی چه خالی داد.
مینی بوس همچنان نیومده بود و شهاب چراغی کلی حرص می خورد…
یه بازار چه محلی سر خیابون هتل بود یه سر رفتیم یه کلاه حصیری گرفتم و کمی عکاسی
سوار می نی بوس شدیم و به سمت شهر میانریوازر حرکت کردیم
—————————-
هیچ روز خوبی در راه نیست
روز خوب که در نمیزنه بیاد داخل!
روز خوب که سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز وکرشمه بیاد!
قبض آب وبرق و…. نیست که وقت وبیوقت وقتی خسته ازسرکاربرمیگردی از شکاف در آویزون باشه!
روز خوب راباید ساخت
باید نوازشش کرد
باید آراست وپیراست
باید به گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد
باید عطر دلخواهش رو خرید
گل دلخواهش رو روی میز گذاشت
شعر دلخواهش رو سرود
باید نازش را کشید
برویش خندید
روزخوب را باید خلق کرد
وبعد در آغوش آرام یک رو
زندگی رودخانه ایست که مدام به سمت آینده در جریان است. هیچ قطره ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمیشود. برخیز و به سمت پیروزی حرکت کن.
زیبا خرامان خرامان عقابهای تیز بال
متحد باهم
زیر پای کوه دریایی قشنگ
موج زنان …لاجوردی و کشتی و… قایق …و
بادبان و پرند …
سفر رسیده، سفر می زند صدا ما را
وایستاده سفر می برد کجا ما را!؟ من و ستاره ی تنها، قدم زنان در باد…
کشیده جاده به هر سو، به انتها ما را…
من و تو مثلِ دو شهرِ خیال در توفان
نرفته در دلِ خود می کُشد صدا ما را
غروب می شود و ماه می رسد از راه
و می برد شبِ مهتاب پا به پا ما را
به باد می گویم باد عاشقانه برقص
مباد گریه کند چشم ابرها ما را
دلم به وسوسه چیند دو دست زیبایش…
ببین چگونه سفر می کند جدا ما را!
سفر رسیده سفر می زند صدا ما را
لمور ها خیلی جالب اند!
سفر رسیده، سفر می زند صدا ما را
وایستاده سفر می برد کجا ما را!؟ من و ستاره ی تنها، قدم زنان در باد…
کشیده جاده به هر سو، به انتها ما را…
من و تو مثلِ دو شهرِ خیال در توفان
نرفته در دلِ خود می کُشد صدا ما را
غروب می شود و ماه می رسد از راه
و می برد شبِ مهتاب پا به پا ما را
به باد می گویم باد عاشقانه برقص
مباد گریه کند چشم ابرها ما را
دلم به وسوسه چیند دو دست زیبایش…
ببین چگونه سفر می کند جدا ما را!
سفر رسیده سفر می زند صدا ما را
نگاهم خسته از تکراری دنیا!
ملول از فقر ِآدمها!
فرو بستم ،
چشمان ملولم را،
به روی فقر ِ این بی عاطفه:
((انسان…))!!!
در آن تاریکی ِچشم ِفروبسته
تک و تنها
به دنبال دلی عاشق،
هراسان!
در پی مهری فراتر زادَمی بودم!
که شاید مرحمی باشد بر این زخمم
ویا شاید…
رهایی یابم از این بی کسی،ازغم…!!!
در آن لحظه
نگاه ِدل
به تو ثروت
به تو پر عاطفه افتاد!
و من با خود قسم خوردم
نگاهم را از آن چشمان عاشق بر ندارم!
و من با چشمی عاشق تر ز دیروز
دلی سیر !
نگاه
درختان باوباب
از هر کچا که می گذری زنانی را می بینی مشغول شستن رخت در کنار حوی و رودخونه ها هستند. زندگی رودخانه ایست که مدام به سمت آینده در جریان است. هیچ قطره ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمیشود. برخیز و به سمت پیروزی حرکت کن.
صخره های بی نظیر جینگی یا سینگی ( پارک ملی ) ( ماداگاسکار )
امروز چهارشنبه از این محل بینظیر بازدید داشتیم .
مسیر کمی دشوار و نیاز به صخره نوردی بود که حدود ۴ ساعت طول کشید .
اما دیدن این صخره ها خستگی رو ازم گرفت و دوباره انرژی گرفتم .
طبیعت این منطقه، عجیب ترین اشکال ساخته شده توسط سنگ آهک های کارست را به معرض نمایش گذاشته که به تیزی تیغ های برنده هستند. این منطقه که توسط سازمان یونسکو به عنوان میراث جهانی شناخته شده، بازدید کنندگان بسیاری را به سمت خود می کشاند. این افراد می توانند از طریق مسیرهای این پارک به کاوش در آن بپردازند و حتی افراد نترسی هم پیدا می شوند که جرات بالا رفتن از شیب تند این سنگ ها را دارند
(از اینستاگرام دکتر بلوریان)
طاووسهای زیبا خرامان خرامان عقابهای تیز بال
متحد باهم
زیر پای کوه دریایی قشنگ
موج زنان …لاجوردی و کشتی و… قایق …و
بادبان و پرند
سفر را دوست دارم
اما…
تنهایی را
بیشتر
سفر را
دوست می دارم
اما…
تنها سفر کردن را
سفر به
ناکجا آباد را
سفری بی انتها
تا جایی که می توانید سفر کنید
به دور دست ترین جاهایی که می توانید بروید.
تا زمانی که می توانید.
یادتان باشد،
زندگی برای زیستن در یک نقطه نیست!
ما که میترسیم از هجرت دوست
کاش میدانستیم روزگاری که بهم نزدیکیم
چه بهایی دارد
و سفر یعنی چه ؟
و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز
این چنین سخت به خود می لرزد؟
زندگی یعنی تجربه کردن و تجربه کردن، هم تجربه های خوب و هم تجربه های بد و چه دوست داشته باشید و چه نه هر دوی این ها در زندگی تان اتفاق می افتد. اما وقتی بتوانید اتفاق های خوب را در زندگی تان پیش بیاورید چرا این کار را نکنید؟ سفر یکی از آن هاست.
تو چه دانی که پس هرنگه ساده ی من
چه جنونی,
چه نیازی,
چه غمی ست…|
دوباره آمدهام
از انتهای درّهی سیب
و پلّکان رفتهی رود
و نفس پرسهزدن اینست
لمور های ماداگاسکار
ما که میترسیم از هجرت دوست
کاش میدانستیم روزگاری که بهم نزدیکیم
چه بهایی دارد
و سفر یعنی چه ؟
و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز
این چنین سخت به خود می لرزد؟
زندگی یعنی تجربه کردن و تجربه کردن، هم تجربه های خوب و هم تجربه های بد و چه دوست داشته باشید و چه نه هر دوی این ها در زندگی تان اتفاق می افتد. اما وقتی بتوانید اتفاق های خوب را در زندگی تان پیش بیاورید چرا این کار را نکنید؟ سفر یکی از آن هاست.
تو چه دانی که پس هرنگه ساده ی من
چه جنونی,
چه نیازی,
چه غمی ست…|
دوباره آمدهام
از انتهای درّهی سیب
و پلّکان رفتهی رود
و نفس پرسهزدن اینست
رفتن
گشتن
برگشتن
دیدن
دوباره دیدن
رفتن به راه میپیوندد
ماندن به رکود
در کوچههای اوّل حرکت
طاووسهای زیبا خرامان خرامان عقابهای تیز بال
متحد باهم
زیر پای کوه دریایی قشنگ
موج زنان …لاجوردی و کشتی و… قایق …و
بادبان و پرند …
یک روز شازده کوچولو که انگار دچار تردید شده بود از من پرسید: «این درست است که گوسفند بوته های کوچک را می خورد؟»
_ «بله، می خورد.»
_ «خوشحالم.»
من نتوانستم بفهمم که چرا بوته خوردن گوسفند برای او مهم است. شازده کوچولو گفت: «بنابراین، آن ها درخت بائوباب را هم می خورند؟»
برای شازده کوچولو توضیح دادم که درخت بائوباب بوته ای کوچک نیست. بلکه درختی است به بزرگی کلیسا و حتی اگر یک گله فیل هم جمع شوند، نمی توانند حتی یک درخت بائوباب را بخورند.
شازده کوچولو از فکر یک گله فیل خنده اش گرفت و گفت: «لابد باید آن ها را روی هم قرار داد.» بعد او یک توضیح عاقلانه را داد که: «تا پیش از این که درخت های بائوباب بزرگ شوند، بوته هایی کوچک هستند.»
_ «درست است ولی تو چرا می خواهی که گوسفند، بائوباب های کوچک را بخورد؟»
پس انگار که این موضوع آشکار باشد به من جواب داد: «خوب، معلوم است دیگر
شهر انسیرابه در ماداگاسکار پر از فروشگاههای سنگ های زینتی بود. فسیل های بسیار ریبا از درختان و حیوانات که بعد از میلیون ها سال به سنگ تبدیل شده بودند.
هیچ روز خوبی در راه نیست
روز خوب که در نمیزنه بیاد داخل!
روز خوب که سر برج نیست خود بخود البته گاهی باناز وکرشمه بیاد!
قبض آب وبرق و…. نیست که وقت وبیوقت وقتی خسته ازسرکاربرمیگردی از شکاف در آویزون باشه!
روز خوب راباید ساخت
باید نوازشش کرد
باید آراست وپیراست
باید به گیسوهاش گلهای وحشی صحرایی زد
باید عطر دلخواهش رو خرید
گل دلخواهش رو روی میز گذاشت
شعر دلخواهش رو سرود
باید نازش را کشید
برویش خندید
روزخوب را باید خلق کرد
وبعد در آغوش آرام یک روز خوب لذت دنیارا چشید…
دوباره آمدهام از انتهای درّهی سیب و پلّکان رفتهی رود و نفس پرسهزدن اینست رفتن گشتن برگشتن دیدن دوباره دیدن رفتن به راه میپیوندد ماندن به رکود در کوچههای اوّل حرکت
زندگی رودخانه ایست که مدام به سمت آینده در جریان است. هیچ قطره ای از آن دو بار از زیر یک پل رد نمیشود. برخیز و به سمت پیروزی حرکت کن
مسافر، مسافر است وقت استقبال هم می دانی که یک روز باید بدرقه اش کنی … دل نبند …
ما که میترسیم از هجرت دوست کاش میدانستیم روزگاری که بهم نزدیکیم چه بهایی دارد و سفر یعنی چه ؟ و چرا مرغ مهاجر وقت پرواز این چنین سخت به خود می لرزد؟
اگه بخوایم صبر کنیم تا آماده باشیم بعد شروع کنیم بایدکل زندگیمون رو به صبر کردن بگذرونیم شروع کنید! با هر چیزى که دارین از هر جایى که هستین ، هر چقدر که میتونید، اما شروع کنید
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛ به من گفت: نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم. وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
تو چه دانی که پس هرنگه ساده ی من چه جنونی, چه نیازی, چه غمی ست…
میتوان زیبا زیست… نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم، نه چنان بی مفهوم که بمانیم میان بد و خوب! لحظه ها میگذرند گرم باشیم پر از فکر و امید… عشق باشیم و سراسر خورشید…
لذت بردن” از زندگی شبیهِ به اسلوموشِن کردنِ لحظههاست! دوربینهای جدید میتونند یه ثانیه رو تا چند ثانیه طولانی کنند و ما اجزای اون لحظه رو ببینیم. در ذهنمون هم میتونیم همین کارو با لحظههای دلچسب زندگی بکنیم! اینجوری زمان رو “شکست” میدهیم.
ماداگاسکار کشور خاصی است. به دلیلی جزیره ای بودنش طبیعت گیاهی و جانوری متفاوتی دارد. مردمانش از سیاهپوستان و اندونزی و مالزی های هستند که طی قرنها ترکیب شده اند و سیاه پوستانی هستند که چشم های تقریبا بادمی دارند . این کشور ابتدا توسط انگلیس استعمار شده و بعدها به دست فرانسوی ها افتاده است. و نتیجه استعمار همیشه مشخص است. کشیدن شیره جان و اقتصاد کشور. متاسفانه فقر اولین چیزی که دیده می شود. بوی گند تمامی شهر تانا پایتخت کشور را خفه کرده است. (هزار رحمت به دهلی) کودکانی که گدایی می کنند اولین چیزی است که دیده می شود. نبود زیرساخت های عمرانی باعث شده چهره کشور فقیر نمایش داده شود. جاده های خاکی و آسفالت های خراب باعث عمد رشد و زندگی بر اساس کشاورزی و دام داری است.