قصه ظهر جمعه

بعداز ظهرهای جمعه های پاییز و زمستان، که هوا سرد می شد و نمی توانستیم در کوچه فوتبال بازی کنیم. همه چیز غمگین بود از فیلم های سینمایی تا فوتبال دیدن در تلویزیون  سیاه و سفید ناسیونال در دار.

یکی از دلخوشی ها گوش کردن به برنامه  قصه ظهر جمعه  بود.  حکایت های که اکثر جنبه آموزش اخلاقی و مذهبی داشت.

برنامه با یک موسیقی بسیار غم انگیز  ساخته غلامعلی، شروع می شد و صدای خانم شیده معاونی که مقطع مقطع می گفت: قصه ظهر جمعه و بعد صدای رضا رهگذر که با یک بسم الله رحمن رحیم بلند شروع می کرد. و ادامه داستان….

و امروز جمعه یک روز پاییزی سال ۱۴۰۰ هم همان احساس غمگین چهل سال پیش را داشتم. اما با این تفاوت که بجای قصه روز جمعه، اینستاگرام، و توتیتر، تلگرام و واتس بود و اما هیج حوصله تلویزیون نبود. که الان سالهاست تلویزیون برایم مرده… هر چند که ۴k شده و دیگر لامپی سیاه و سفید نیست…

چهل سال از آن روزها گذشته، اما غم عصر جمعه در هوای این خاک همچنان پراکنده است. بجای دوکانال اول و دوم تلویزیون،  چندین هزار شبکه ماهواره ای سایت های متفاوت و یوتیوب هست. اما غم فضا همچنان هست. غمی که در موسیقی قصه ظهر جمعه بود…

رضا رهگذر در برنامه ای گفته بود که غلامعلی این موسقی را به یاد بردار شهیدش ساخته بود. و مرگ همچنان هوای ایران را سیاه کرده و غم همچون خاکستر سیاهی بر روی ایران نشسته است…

ظهر جمعه دوازدهم آدر ۱۴۰۰

محمد علی محراب بیگی